معرفی کوتاه کتاب:

داستان دختری به نام نورا (از کودکی شاگرد امام صادق علیه السلام بوده) که در قصر هارون به مناظره با دانشمندان عصر خود می‌نشیند و با بیان و منطق قوی همه را محکوم می‌کند. ولایت حضرت امیرالمومنین علیه السلام را اثبات کرده و به کمک بعضی از یاران علی بن یقطین به سوی مدینه فرار می‌کند.

سه ماه از انتشارش توسط نشر عهد مانا گذشته که به چاپ دوازدهم رسیده است. زبان قوی و صحنه پردازی های ماهرانه با نثری جذاب و شیرین این رمان را خواندنی کرده است. این اثر ماندگار و زیبا ۱۳۶ صفحه دارد.

جملاتی زیبا از کتاب:

یونس خانه را از پشت پنجره ورانداز کرد. انگار گردی از زمان بر همه جای آن نشسته بود. چشمش افتاد به حوضی که آبش از فرط ماندگی رو به سیاهی می‌رفت. از کنج حیاط ظرف کهنه مسی را برداشت و افتاد به جان حوض، اما حواسش جای دیگری بود؛ به حرف‌های نورا . (ص۱۴)

شهر سرزنده بود و مردم در تکاپو. آفتاب ملایمی می‌تابید. نسیم خنکی که بوی درختان و سبزه‌زار و نمِ‌ دجله را با خود به همراه داشت، به صورتش زد. (ص۲۰)

یونس یک‌شبه شده بود مرید جابر و آدمِ نورا. گاهی با خودش فکر می‌کرد که از بصره تا بغداد را آمده دنبال کیمیا، آن‌وقت مثل شیفته‌ها افتاده دنبال کارهای جابرِ بازرگانِ بی‌چیزِ رافضی! (ص۲۳)

یونس انگار هنوز داشت وزن ابراهیم را لا‌به‌لای سلول‌های ذهنش می‌سنجید. بت ابراهیم در چشمانش شکسته بود. (ص۷۸)

رو به ابراهیم پرسید: مگر ابوبکر و عمر از پیامبر نشنیده بودن که فرمود: علی با حق است و حق با علی؟ » چرا گواهی او را نپذیرفتند؟ آیا دلیلی جز کفر آنان به رسول خدا دارید؟! » (ص۱۱۴)

مطالب بیشتر:

همرنگ خدا / سعید عاکف

مردگان باغ سبز / محمدرضا بایرامی

برادر من تویی / داوود امیریان

ادامه مطلب

گلوله‌های داغ / رضا کشمیری

ای حماسی ترین عشق عالم

پنجره‌های تشنه / مهدی قزلی

یونس ,نورا ,ابراهیم ,علی ,افتاد ,کرده ,علیه السلام ,رو به ,افتاد به ,خودش فکر ,می‌کرد که

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خشکشویی آنلاین مجله دانستنی و خبری دانلود پروژه کافی نت دیاکو کتابفروشی تلفنی اینترنتی شیراز خزان تعمیر کامپیوتر کرج مطلب فا وبلاگ محمد حسن بزرگی فروشگاه اینترنتی هارلی